سيب خيال



بستند خلايق به تماشاي رُخت صف
چشمانِ تو را هر که ببنيد، بکند کف

محتاجِ مسکّن نشود در تب و سردرد
وقتي که کسي مي‌کند از عشقِ تو مصرف

گفتم به دلم هست تمنّاي تو اي دوست
گفتي نه. برو اي پسرِ جلفِ مُزلّف

بيخود شدم از خويش و زدم دل به خيابان
يک دست به گيتار و به دستِ دگرم دف

گفتند حرام است. حرام. اين دف و گيتار
گفتم که خودم از برَم اي حضرتِ اشرف!

مجنونم و شرعاً حرجي نيست به مجنون
امثالِ مرا فقه ندانسته مکلّف

.

دل کندم از اين زندگي مسخره. خود را
انداختم از پنجره‌ي واحدِ همکف!

محمّد عابديني
1398/2/21


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اسکیس ، راندو و شیت بندی معماری و طراحی شهری ؛ گروه معماری قائم rondbazzz To-Learn paivar مطالب اینترنتی elm-fanb 80dcanon قالب زیپرشن برای پایان‌نامه‌های دانشگاه یزد یاران خراسانی دکتر محمد باقر قالیباف www.mashhad9.ir جشنواره سراسری تئاتر اتود